ONLINE MUSIC



عوامل فیلم

نویسنده و کارگردان فیلم زندگی پنهان A Hidden Life : ترنس مالیک

بازیگران: آگوست دیل، والری پاچنر، ماری سیمون و…

موزیک: جیمز نیوتون هاوارد

فیلم‌برداری: جرج ویدمر

تدوین: رحمان علی

خلاصه فیلم فیلم زندگی پنهان A Hidden Life

فیلم، داستان کشاورزی اهل اتریش را روایت می‌کند که از حضور در جنگ تمرد کرده و حاضر به خواندن پیمان وفاداری برای هیتلر نیست.

نقد فیلم

همین دو خط برای کسی که در دهه 1940 و زیر سلطه رایش سوم قرار داشت کافی بود تا به زندگی‌ش خاتمه دهند، و حال با گذشت قریب به یک قرن از آغاز جنگ جهانی دوم هنوز از جذابیتِ پرداختن به این موضوع کاسته نشده، چرا که فیلم اشاره به مفاهیم وسیع‌تری نسبت به یک اتفاق ساده دارد؛ مفاهیمی هم‌چون آزادی، مقابله با جنگ‌ و خشونت و… که اگر نقش فرانز و فرانزها نادیده گرفته شود، مجبور خواهیم بود برای بازتولیدِ قدرتِ دیکتاتوری‌ها خود را آماده کنیم.

فیلم زندگی پنهان A Hidden Life یک زندگی مخفی، سفرِ ِ مبارزی را به تصویر می‌کشد که با روح بلند خود و با حمایت خانواده‌اش در مقابل آماج حملات قرار گرفته و در طول سه ساعتی که مخاطب به تماشای این فیلم می‌نشیند، لحظه به لحظه با مصمم‌ شدن فرانز در راه مبارزه و تغییر رفتارِ آدم‌های پیرامون او روبرو خواهند شد، و رفته رفته این التهاب هرچه به آخر فیلم نزدیک می‌شویم ضریب پیدا می‌کند؛ خواندن این مضمون تنها به بین سطور خلاصه نشده و کارگردان تمهیدات دیگری نیز برای نشان دادن روح بلند مبارز خود اندیشیده است؛ به طور مثال وقتی دوربین با فرانز و خانواده‌اش همراه می‌شود از نماهای اکستریم لانگ شات‌ بهره می‌برد و به صورت ضمنی به گشوده بودن روح وی اشاره دارد؛ و در مقابل، در زمان حضور فرانز در زندان و یا مواجهه او با مخالفین‌اش التهاب را در تصاویری با نماهای بسته و تیره و تاریک در زمان شکنجه فرانز خواهیم دید که دوربینِ روی دست این وقایع را برای ما به تصویر می‌کشد.

نمونه دیگری از حرکت سیال دوربین برای به تصویر کشاندن مضمون آزادی، همچون رقص رقصنده میانِ یک اپرای باله، مربوط به سکانسی‌ست که فرانز یار و دوست قدیمی‌ش را در زندان پیدا کرده و او درحالیکه از کیفیت اعدام شدن می‌گوید، فرانز سراپا گوش ایستاده و لحظه‌ای که والدلند سَرِ به رقص آمده در هوا را با دست‌هایش می‌گیرد و سر جایش می‌گذارد تصویر به ذهن فرانز کات می‌خورد اما همچنان راوی والدلند است که از آزادی می‌گوید و فرانز در پایانِ خیال‌پردازی‌هایش همراه با فانی همسرش در یک بار مشغول رقص‌ و آواز هستند و در تمام این مسیر موسیقی متنِ دلنشین کار، آن‌ها را همراهی می‌کند.

مرور کردن قصه‌ها و داستان‌ها همواره برای انسان با تصویرسازی‌ها و خیال‌پردازی‌های پی‌درپی همراه بوده است، با این تفاوت که این اتفاق برای آدمی امری منتال است ولی در فیلم زندگی پنهان A Hidden Life، ما این حس را می‌بینیم؛ و در این‌جا ترنس مالیک به قدر کافی و به اندازه، خیالات و تصورات ذهنی کاراکتر خود را به تصویر می‌کشد؛ به گونه‌ای که یک، احساساتِ خود کاراکتر در فیلم به تصویر کشانده شود؛ و دو، با اقناعِ احساساتِ کاراکتر در فیلم، اعتمادِ مخاطب‌ش را برای برآوردن احساساتِ او نیز به دست می‌آورد؛ این اتفاق، رویدادِ مهمی در فیلم‌سازی‌ست، چرا که فیلم‌ساز همواره باید مراقبِ شیمیِ احساساتِ مخاطب خود باشد که مبادا حسِ همدردی او با کاراکتر فیلم‌ش از بین برود.

از دیگر نقاط قوت فیلم زندگی پنهان A Hidden Life می‌توان به نوعِ پرداختنش به جنگ اشاره کرد؛ فیلم هیچ تصویری از درگیری‌های سنگین و سرد جنگ نشان نمی‌دهد، اما با به تصویر کشیدن وضعیت زندگیِ خانواده فرانز در دهکده و نوع برخورد اهالی دهکده با آن‌ها، عمق اثرگذاری جنگ را در میان اجتماع و خانواده‌ها به نمایش می‌گذارد، و به خوبی نشان می‌دهد که فشارهای روحی و انزوایی که خانواده فرانز متحمل می‌شوند، آن‌ها را تا مرز فروپاشی می‌کشاند. هرچند در این بین افراد سالخورده‌ای مثل نقاش کلیسا و یا آسیابان حضور دارند که ظاهرا تجربه جنگ جهانی اول را از سر گذرانده‌اند و می‌دانند که جنگ هیچ طرف پیروزی ندارد و به فرانز و خانواده‌اش کمک میکنند، اما آنها نیز تحت فضاسازیِ سنگین دهکده هستند و در اقلیت قرار گرفته‌اند.

فیلم زندگی پنهان A Hidden Life در مأموریت خود و فریادهای ضدجنگ‌و خشونتی که سر می‌دهد موفق است اما با این وجود نمی‌توان از خرده ضعف‌هایی که دارد چشم پوشید، در فرازهای ابتدایی فیلم هرچند نماهای بکر و نابی از طبیعت می‌بینیم که مشاهده آن‌ها بر روی پرده سینما هر مخاطبی را به وجد می‌آورد، اما فیلمساز بعضا در این امر دچار زیاده‌روی‌هایی نیز شده است که می‌توانست برخی از پلان‌های خود را حذف کند؛ و یا این فیلم را نمی‌توان بدون موسیقی‌اش تصور کرد و انقدر نقش موسیقی در این فیلم پررنگ است که بعضا این سوال پیش می‌آید: کدام بر دیگری مقدم است، موسیقی بر فیلم یا فیلم بر موسیقی؟ اگر به سالن سینما آمده‌ایم که فیلم تماشا کنیم چرا موسیقی برای ما پخش می‌شود؟

حضور پر رنگ موسیقی در فیلم زندگی پنهان A Hidden Life ، آن دست ه از مخاطبینی که استعداد موسیقی ندارند را کلافه می‌کند و حتی در برهه‌هایی از زمان با طولانی شدن فیلم حوصله سر بر می‌شود؛ اما علاقه‌مندان به موسیقی این فیلم را سوار بر نت‌های آن می‌بینند و زیبایی‌هایش برایشان دوچندان می‌شود.

فیلم زندگی پنهان A Hidden Life یک زندگی مخفی، فیلم مهمی‌ست که بر اساس داستان واقعی، زندگیِ یک مبارز ضدجنگ را به نمایش می‌گذارد؛ مبارزی که شاید به هدفش نرسید، اما نشان داد ایستادن بر سر ایمان خود و محترم شمردن آزادی و حیات انسان‌ها سال‌ها بعد الهام‌بخش خواهد شد و هرچند طاعونِ جنگِ سرد پایان یافت، اما خشونتِ حاصل از آن و گردِ طاعون هم‌چنان در کره خاکی باقی مانده و هنوز نیاز به مبارزه با جنگ و خشونت احساس می‌شود تا روح امید به زندگی و آبادانی در کالبد همه مردم احیا شود.

 


عوامل فیلم انگل Parasite

نویسنده و کارگردان فیلم انگل Parasite : بونگ جون هو

تهیه کننده: بونگ جون هو، کواک سین آئه، مون یانگ کوون، جانگ یانگ هوان

بازیگران: سونگ کانگ هو، لی سون کیون، چو یئو جئونگ، چوی وو شیک، پارک سو دام، جانگ زی سو، لی جانگ ایان، جانگ هیه جین

خلاصه فیلم

انگل راوی روایت انگل‌هایی از جنس انسان است که در هر زمینه‌ای تا فرصتی برای زیست انگلانه و تغذیه از یک موجود اصلی به دست می‌آورند، سعی در ماندن و بهره‌کشی از آن می‌کنند.

نقد فیلم

بدون شک فیلم انگل Parasite به عنوان اولین فیلم غیر انگلیسی زبانی که توانسته است اسکار را از آن خود کند میتواند یک نقطه‌ی عطف برای جریان‌سازی سینمایی در نقاط مختلف جهان باشد. آخرین اثر بونگ فیلمی خوش ساخت با یک فیلمنامه‌ی دقیق و پر از جزئیات زیبا و چند پهلو است که در مواجهه با هر بیننده‌ای، دست بالا را از آن خود می‌کند و تاثیری عمیقی بر او خواهد گذاشت.
فیلم انگل Parasite دارای یک داستان واحد در کلیت خود نیست بلکه اساسا از دو قسمت کاملا مجزا در داستان تشکیل شده است که در نیمه‌ی اول به روایت یک داستان کمدی و ترسیم فضا و شخصیت‌ها می‌پردازد و در قسمت دوم از تک تک آنها برای یک روایت مجزای داستانی استفاده می‌کند.
هر کدام از قسمت‌های فیلم انگل Parasite دارای ویژگی‌های ژانری است اما فیلم در کلیت خود به این اصول پایبند نیست و یک ترکیب فانتزی‌وار و پست مدرن از 3 خانواده‌ی کره‌ای را به نمایش می‌گذارد که در یک بستر اجتماعی خاص با ویژگی‌های مختلف زیستی طبقه‌ی خود با یکدیگر تعامل دارند و در همین تعامل است که دو وضعیت گوناگون در این رابطه‌ی فی ما بین شکل می‌گیرد.
در قسمت اول فیلم انگل Parasite تا لحظه‌ی مسافرت خانواده‌ی آقای پارک شاهد یک داستان کمدی هستیم که روایت آن مربوط به انگل‌های فرصت‌ طلبی است که سعی می‌کنند به هر ترفندی خود را به منبع تغذیه برسانند و از آن تغذیه کنند. حتی اگر به قیمت کنار زدن انگل‌های دیگر باشد.
اما در قسمت دوم فیلم انگل Parasite جنگ بین انگل‌ها بر سر منبع تغذیه آنچنان بالا میگیرد که اوضاع به کلی از کنترل خارج می‌شود و انگل‌ها فارغ از توجه به منبع تغذیه، برای انگل ماندن به جان یکدیگر می‌افتند و به جای اینکه توسط منبع از بین بروند به دست خودشان نابود می‌شوند.
فیلم انگل Parasite در قسمت اول به شدت ساده، سرراست، دلنشین اما تامل‌برانگیز است. فیلم دو طبقه‌ی کاملا متمایز را در قسمت اول به خوبی نشان می‌دهد. تصویر یک خانواده‌ی فقیر که تقریبا هیچ نوع اخلاقیات و دیسیپلین رفتاری‌ای ندارد و تنها به زنده بودن و ماندن می‌اندیشد. خانواده‌ای که در مسیر سرمایه‌دار شدن موفق نبوده و امروز مجبور به انجام ساده‌ترین و بدترین کار ممکن است اما مترصد اندک‌های فرصت‌های همین جامعه برای فرار از این مهلکه است و نمونه‌ی آن درخواست کی‌وو (پسر خانواده) برای تصدی یک پست در رستوران است. از طرفی خانواده پارک (صاحبخانه) نیز آدم‌های ساده و مهربان و خوبی به نظر می‌رسند و کی‌وو تنها به دنبال گسترش وضعیت انگلیت خود در چارچوب تعریف شده‌اش است که ظاهرا بزرگترین اشتباه نیز برایش در این نقشه خیانت در امانت دوستش است که آنهم اندک اندک تبدیل به رویا می‌شود.
قسمت دوم اما به کل متفاوت است. یعنی ماهیت‌های تمام اشخاص به کلی نسبت به تصویر اولیه دگرگون می‌شود. روایت قسمت دوم به شدت پیچیده و پرهیجان و دارای تعلیق‌های فراوان همراه با شگفتی زیاد است. مفهوم طبقه در زندگی اقتصادی به طبقه ‌بندی انسانی تسری پیدا می‌کند و تو گویی در این قسمت از فیلم انگل Parasite هیچ چیز دیگر در جای خودش نیست. کی‌وو (کوین) که تا قبل از این پسر بدی به نظر نمی‌رسید به یکباره به فکر کشتن دو انگل دیگر در زیرزمین با سنگ شانسش می‌افتتد. جیسونگ (دختر خانواده) که به نظر زیرک و آب زیر کاه است به یکباره دختری دلسوز و صلح‌طلب می‌شود. خانم پارک که آدم ساده‌ای بود در این قسمت به یک مادر خودخواه معتاد تبدیل می‌شود که از بوی راننده‌ی خود فرار می‌کند.
اما عنصری که در هر دو طبقه وجود دارد در واقع انگل بودن و زیست انگلانه ایست که غایتی جز مگس شدن در ذهن خود ندارد.
فیلم انگل Parasite با نشان دادن کاراکترها در چنین فضایی درصدد ترسیم یک فضای اجتماعی است که افراد را فارغ از ویژگی‌های فردیشان حاصل تربیت اجتماعی میداند. تربیت اجتماعی که افراد را در نسل جدید و قدیم به کلی انگل بار می‌آورد حتی اگر بر منبع تغذیه خود طغیان کرده باشند.
فیلم انگل Parasite هشدار دهنده‌ی یک فرهنگِ برساخته است که بی‌هویتی، شاخصه‌ی اصلی آن است و موید برساخته‌های فرهنگی انگلانی است که چاره‌ای جز زیست انگلی در چنین جامعه‌ای ندارد.
اما فیلم انگل Parasite به وضوح هیچ‌کدام از طبقات را سیاه یا سفید ترسیم نمی‌کند بلکه همواره سعی در ایجاد یک فضای خاکستری دارد که مقصران اصلی آن، کاراکترهای هیچ کدام از دو طبقه نیستند بلکه در این وانفسا دیگر نه چیزی از فرهنگ انگل‌ها باقی مانده و نه فرهنگی در بین سرمایه‌داران شکل گرفته است.

عنصری که در هر دو طبقه وجود دارد در واقع انگل بودن و زیست انگلانه ایست که غایتی جز مگس شدن در ذهن خود ندارد. فیلم انگل Parasite با نشان دادن کاراکترها در چنین فضایی درصدد ترسیم یک فضای اجتماعی است که افراد را فارغ از ویژگی‌های فردیشان حاصل تربیت اجتماعی میداند. تربیت اجتماعی که افراد را در نسل جدید و قدیم به کلی انگل بار می‌آورد حتی اگر بر منبع تغذیه خود طغیان کرده باشند.

 

اما با تمام این احوالات فیلم انگل Parasite در کلیت خود به طبقه‌ بالادست سمپاتی بیشتری دارد. از نامگذاری چنین اثری گرفته تا مظلوم نشان دادن این طبقه و همچنین نگاه به شدت غیرعادلانه به طبقه فرودست موید این مسئله است.
اما فارغ از داستان و تحلیل آن وقتی به وجوه فرمال اثر توجه میکنیم باید از کارگردانی به شدت شسته و رفته این فیلم که در کنار یک فیلمنامه‌ی هماهنگ قرار گرفته است تمجید کنیم. کارگردانی‌ای که جسارت و دقت دو ویژگی مهم آن است.
هیچ سکانسی در این فیلم انگل Parasite بیهوده نیست. تماشاگر سینما دقیقا همین توقع را از فیلم دارد که ما به ازای هر تصویر در فیلم یک تصویر دیگر ارائه شود و عناصر پرداخته شده‌ی آن بازنمایی از مفهوم داستان باشد. المان‌های جزئی در اینجاست که معنا می‌یابد و انگل فیلمی که آنقدر از این ارجاعات دارد که بیان هرکدام جفا در حق عدم بیان دیگری است اما به شخصه بازی کارگردان با 3 عنصر مواد مخدر، گرد هلو و چراغ با کد مورس بسیار برایم تاثیرگذار بود.
اما یکی از قویترین شاخصه‌های این فیلم انگل Parasite روایت درست دوربین بونگ است. در هیچ سکانسی از فیلم نیست که پلانی در قالب POV شکل بگیرد. بونگ حاضر است حتی در کلوز‌آپ‌های خود قسمتی از سر طرف مقابل را در کادر بگذارد اما pov افراد را نشان ندهد و فقط در یک نقطه است که زاویه دوربین دقیقا نشان از pov دارد و آن سکانس خونین کشتار در جشن تولد است که در آن از نظرگاه یک انسان فرودست به یک انسان فرادست نگاه می‌شود. درحالیکه مرگ فرودستان هیچ اهمیتی برای فرادستان ندارد و فقط به فکر نجات خود هستند. حاصل این سکانس نیز قتل آقای پارک است به دست فردی که معتقد بود باید از او متشکر باشیم.
این کارگردانی قوی در کنار یک فیلمنامه‌ی پر جزئیات آنهم در دو سطح داستان و کاراکترها و چالش‌های بین آنها از فیلم انگل  Parasite  فیلم خوش ساختی به وجود آورده است. اما در عین پرجزئیات بودن و نوع روایت آن باید به این نکته اشاره کرد که فیلم به واقع فاقد سیر داستانی پیرامون یک کاراکتر است. فیلم با کی‌وو شروع می‌شود و گاهی اصلا خبری از او نیست و روایت به کلی سوم شخص است. و زوایای خاص گهگاه 90 درجه دوربین نیز موید آن است.اما هیچگاه معلوم نیست که این داستان پیرامون کدام کاراکتر است؟ فیلم به واقع پیرامون یک شخصیت و حتی یک خانواده نیست بلکه فیلم پیرامون انگلیت شکل گرفته است. انگلیتی که در آن انگل برای زنده ماندن و رشد باید در کنار منبع تغذیه خود قرار بگیرد و فضایی که بونگ ترسیم کرده است کاملا این پتانسیل را دارد. اتمسفر فیلم انگل Parasite به شدت صفر و یکی است . یعنی یا شما انگل هستید یا منبع تغذیه. درصورتیکه این فضا به کلی از یک جامعه نرمال حتی با فاصله طبقاتی زیاد بعید است و فیلم در این نقطه دچار لکنت غیر قابل باوری است. یکی دیگر از اشکالات فیلم انگل Parasite و فیلمنامه نیز دقیقا از همین مشکل ناشی میشود که اصالت بسیاری از سکانس‌ها وابسته به اتفاقات تصادفی کاراکترها یابه اصطلاح سوتی‌های آنهاست که نمونه‌ی واضح آن سکانس لیز خورد پدر، پسر و دختر و پایین افتادن آنهاست که عملا سنگ بنای قسمت دوم فیلم است.
درباره‌ی نامگذاری فیلم به فیلم انگل Parasite  نیز باید گفت که این انتخاب بسیار هوشمندانه‌ای است که هر دو نیز در فیلم وجه دارد: انگل به عنوان مشخصه‌ی اصلی کاراکترها و پارازیت به عنوان عامل قطع ارتباط دو دنیای ترسیم شده ، که نمود بصری آن در فیلم زیر زمین و خانه‌ی رویایی است. اما در پایان باید گفت که انگل بدون شک یکی از خوش‌‌ساخت‌ترین فیلم‌هایی است که در فضای آپارتمانی ساخته شده است و حداقل می‌تواند برای سینماهایی با بضاعت سینمای ایران الگوی مناسبی در داستان و روایت باشد.

 


نگاهی به فیلم جوکر

حالا که تب فیلم جوکر خوابیده است  و این روزها،خانه نشینی فرصت خوبی را به ما داده است شاید بشود یاداشتی بر روی فیلم جوکر نوشت. به عقیده من جوکر یکی از خوش ساخت ترین فیلم های سال های اخیر و از فیلم های ماندگار تاریخ سینمای جهان خواهد بود. فیلمی تمام عیار از هر نظر! البته خواندن یاداشت های مختلف چاپ شده پیرامون این اثر هم برای خودش عالمی دارد. اصولا در یک فرا تحلیل می توان دو نوع نگاه کلان را درباره آخرین فیلم فیلیپس طبقه بندی کرد. نگاه محافظه کارانه  که عموما جنبه خشونت گرایی فیلم را هدف قرار داده اند و آن را بیش از حد خشن و اغراق آمیز و بی رحم تصویر کرده اند و نگاه چپ گرایانه که آن را نقد کامل نظام کاپیتالیستی میدانند و به نحوی سمفونی سقوط نظام سرمایه داری را سر داده اند. مایکل مور منتقد همیشه منتقد سینمای جهان پا را فراتر می گذارد و در گوشه ای از نقدش به ترامپ حمله ور می شود: این فیلم درباره ترامپ نیست؛ درباره آمریکایی است که ترامپ را به ما داد – آمریکایی که برای کمک به طردشدگان،به تهی‌دستان هیچ احساس نیازی نمی‌کند. آمریکایی که در آن ثروتمندانِ پلید، فقط ثروتمندتر و پلیدتر می‌شوند”. به عقیده مور و دوستانش، جوکر آینه ای در دست دارد که توسط آن، جامعه ساخته شده آمریکا را و گاتهام شرارت را به ما نشان می دهد.

ژیژاک منتقد  مکتب فرانکفورت نیز دیدگاهی چنین دارد اما تند تر با لبه های تیز تر ژیژاکی! او می گوید فیلم جوکر هر مقامی را مسخره می کند! او ویرانگر است اما دارای هیچ پروژه مثبتی نیست! راهی را برای برون رفت ندارد. او تصویر از هیچِ ویرانشده در نظام جدید روبروی مان قرار می دهد.حال گذشتن از این مرحله و فروریختن این دیوار با جوکر بود و ساختن  دیوار های جدید و نظام جدید با مردم! ژیژاک معتقد است که نظم مسخره آمیز لیبرال دموکرات که هی خودش را اصلاح می کند و با طرح های سوسیال دموکرات، راه برون رفت برای خود می سازد کافی نیست و جوکر اتفاقا انقلاب تهیدست و از دست داده هاست در مقابل این نظم مسخره لیبرال دموکراتی ! جایی که بیل گیتس و زاکر برگ خودشان را سوسیالیست می دانند و این چیزی جز یک فریب بزرگ نیست که فیلم جوکر آن را فرو می شکند.

اما  خوانش جوکر را از جنبه دیگر می شود انجام داد. به عقیده من آنچه که نظم کاپیتالیستی را بر رقیب دیرینه اش سوسیالیسم”، پیروز گردانیده است فقط در یک واژه پنهان شده است و آن ذات نقد پذیری جهان سرمایه داری است. از نقطه نظر فلسفی  پر بیراهه نیست اگر بگوییم که هیچ نظام اندیشه ی در جهان  همانند نظام سرمایه داری با خون و پوست خود در همه ی عرصه های ی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی معتقد به رقابت و نقد پذیری نیست. اصلا شالوده نظام سرمایه داری بر همین دو اصل است. رقابت آزاد و نقد.

مایکل مور در یاداشتش می گوید از اینکه اجازه می دهند چنین فیلمی با چنین رویکرد فوندمنتالیستی اش در خود آمریکا ساخته شود جای بسی تقدیر دارد! اتفاقا به عقیده من ذات نظام سرمایه داری در این است! اصلا اینکه در هر بزنگاهی خود آقای مور اجازه می یابد به راحتی هر چه تمام تر، در ارتباط با بالاترین مرجع  کشور سخن بگوید بی پروا و از هیچ چیز نترسد، خاصیت نظام سرمایه داری است! این نه بدان معناست که آقای بوش یا آقای اوباما و یا اقای ترامپ عاشق چشم و ابرو مایکل مور هستند و یا با صحبت های ایشان سرشار از قدرت می شوند نه آنها می دانند اگر یک نفر از زاویه دیگر به آنها نگاه کند چیز هایی را می بیند که اگر بگوید می توان از آن چیز ها در جهت بهبود و بهینه ساختن هر چیز مورد نقد بهره بگیرند! خاموش کردن صدا و اجازه ندادن به ساخت فیلم های برخلاف جریان آب، کار ساده ا ست. با یک دستور العمل و چند خط ممیزی می شود! با یک بار بازداشت آقا مور و هزاران منتقد دیگر می شود! اما وقتی راه ها بسته شد گوش بسته می شود و اشکالات، دمل های چرکین می شود و آرام آرام سرطان می شود و جان آدمی را می گیرد. همانطور که جان شوروی سابق گرفته شد.

نظام های دیکتاتوری با بستن زبان ها، خاموش کردن نقد ها  و از بین بردن رقابت ها در واقعه تیشه به ریشه خود می زنند . روزی سر بلند می کنند و میبینند نیستند. اما هالیوود این را می داند. سرمایه می دهد تا فیلیپس (یکی از بهترین های جهان ) فیلم جوکر را بسازد، بهترین بازیگر جهان برایش بازی کند، بهترین کستینگ دورش جمع شود، بهترین تبلیغات برایش انجام شود ، بهترین شکل ممکن درباره اش نوشته شود و بهترین شکل ممکن دیده شود ( منظورم سرمایه دولتی نیست. ایجاد بستر ساخت چنین پروژهای یا به عبارت دیگر ایجاد پارادایمی که در آن این اتفاق افتادنی باشد). بعد می نشیند کنار، یکی یکی می بیند، نقد ها را می شنود، خشونت کریه را ریشه یابی می کند و برای نیافتادن به بلبشوی آخر فیلم، برنامه ریزی و هدف گذاری می کند!

اینکه گمان کنیم این فیلم پایان  قریب الوقوع نظام سرمایه داری را نشان می دهد و یا  آخرین ضربه را بر پیکر بی جان این نظم جهانی می زند به عقیده من برخلاف نظریه پردازان چپ گرا ،کاملا برعکس است. اتفاقا فیلم جوکر و امثال این فیلم، چراغی هستند که هر از گاهی می افتد گوشه ای از این نظام و خلل و فرج آن را به برنامه ریزان نشان می دهد و راه های برون رفت برایش برنامه ریزی می شود. به عقیده من شاهکار فیلیپس در دل خود گره گشایی هایی دارد که می شود درباره اش ساعت ها و هفته ها صحبت کرد. اما از این فرا تحلیل (که باز تاکید می کنم برداشت شخصی اینجانب است ) اگر بگذریم می توان جوکر را از دو جنبه فردی و اجتماعی هم به تفسیر نشست که باز هم در همان فرا تحلیل می شود درباره اش صحبت کرد.

جنبه فردی  و اجتماعی شخصیت جوکر

شخصیت پردازی آرتور با بازی محیر العقول فینیکس بسیار زیبا و عالی از کار درآمده است. نمونه ای از شخصیت طرد شده که به هر دری میزند به بن بست می رسد. شخصیتی که کاری به کسی ندارد و می خواهد دلقکی باشد که برای گذاران روزمرگی های خودش و مادرش، سر چهار را برود و پول در بیاورد اما جامعه دهشتناک غلو شده گاتهام، از او مردی میسازد که نه تنها بر علیه نظم موجود ناخواسته می آشوبد بلکه کار را برایش به جایی می رسانند که مادرش را نیز بکشد. آرتور در چند ده دقیقه، از یک موجود مفلوک و بی آزار کتک خور، تبدیل می شود به یک موجود مهیب که به هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کند. جایی خوانده بودم انسانها به مانند یک ظرف  می مانند. بعضی ها یک لیوانند، بعضی ها یک پارچ، بعضی ها یک بشکه و بعضی ها هم یک استخر! اما ظرفیت همه  این بعضی ها نمی تواند لایتناهی باشد و آنگاه که پرشد، دیگر حتی یک قطره هم یک قطره خواهد بود! کسی نمی گوید یک قطره سر ریز شد می گوییم فلان ظرف سر ریز شد! شاید این مثال خوب باشد برای توضیح وضعیت ارتور . یک جایی از قصه دیگر سر ریز شد! دیگر از خودش بیرون زد. ناکامی های پی در پی که بسیار هوشمندانه در قصه گنجانده شد و ساختار های بی رحم نظام سرمایه داری همراه با اتفاق های روزمره ای که برای همه ی ما می افتد آرام آرام، ارتور را نشاند در جایگاه یک قاتل حرفه ای! یک قاتل دلقک که به زشتی های پیرامونش از پشت ماسک می خندید و درون یخچال گریه می کرد! تصاویر متضاد و متناقض گریه  و خنده های جوکر با بازیگری بسیار استادانه فینیکس شاید سال ها طول بکشد که باز تکرار شود. تکان های وحشتناک فیلم جوکر، ضربه های متوالی، همه و همه  از ارتور،شکست خورده ای را ساخت که تا الان فکر میکرد زندگیش تراژدی است اما زندکی اش یک کمدی بیش نبود!

ما در جامعه شناسی واژه ای داریم به اسم  دیکتاتوری اکثریت! و شما این روز ها این موضوع را به وضوح مشاهده می کنید. باید بپذیریم که ما اقلیت هستیم وقتی داد می زنیم در خانه بنشیند  برای ویروس کرونا! بعد می بینیم تمام اتوبان تهران – کرج قفل می شود و تا صبح مردم در شب چهارشنبه سوری ترقه بازی میکنند و دنبال خرید شب عیدند. این کاملا دیکتاتوری اکثریت هاست! حال واکنش ما چیست؟ بالتبع ظرفیت ما با هم فرق می کند! یکی لیوان است آن یکی حوضچه بزرگ. اما خلاصه سر می رود. من مینشینم می نویسم و پست اینستا می گذارم و هجوم می برم به حداکثری ها! یکی دیگر لباس می پوشد می رود ورودی و خروجی شهر را می بندد و بزن بزن می کند! هدف یکی است! اعتراض به دکتاتوری  اکثریت”.

و چه کمدی دردناکی که تمام فراخنای جان آدمی را در هم می نوردد. همه ی ما یک ما به ازای آشنا در فیلم جوکر داریم، اطرافیانی که ناخواسته و فقط از روی عادت آزارمان می دهند، آنهایی که آزار جزیی از شغلشان است و گروهی از این آزارشان لذت می برند، آن هایی که منظوری ندارند،آنهایی که از روی دوست داشتن آزار می دهند، آنهایی که نمی فهمند و آزار می دهند، آنهایی که چون اکثریت هستند آزار می دهند و همه و همه بخشی از زندگی هر رزومان است که تجربه می کنیم! به اطراف خود نگاه کنید؟ کم نیستند از این آدم هایی که پیرامون آرتور چرخ می زنند؟ در هفته چقدر با سولات نزدیک ترین دوستان و آشنایانمان رنجیده میشویم؟ چقدر از محبت های بی جای دیگران رنجیدیم؟ چقدر برنامه در حال پخش است که با مضحکه گرفتن دیگران ( جنسیت شان، نژادشان، لهجه شان، ت شان و…) می کوشند ما را بخندانند. و اکثریت ما را هم می خندانند! درست مثل شوی تلویزیونی موری! اسم نمی برم اما حتما سراغ دارید شما هم!

ما در جامعه شناسی واژه ای داریم به اسم  دیکتاتوری اکثریت! و شما این روز ها این موضوع را به وضوح مشاهده می کنید. باید بپذیریم که ما اقلیت هستیم وقتی داد می زنیم در خانه بنشیند  برای ویروس کرونا! بعد می بینیم تمام اتوبان تهران – کرج قفل می شود و تا صبح مردم در شب چهارشنبه سوری ترقه بازی میکنند و دنبال خرید شب عیدند. این کاملا دیکتاتوری اکثریت هاست! حال واکنش ما چیست؟ بالتبع ظرفیت ما با هم فرق می کند! یکی لیوان است آن یکی حوضچه بزرگ. اما خلاصه سر می رود. من مینشینم می نویسم و پست اینستا می گذارم و هجوم می برم به حداکثری ها! یکی دیگر لباس می پوشد می رود ورودی و خروجی شهر را می بندد و بزن بزن می کند! هدف یکی است! اعتراض به دکتاتوری  اکثریت”.

ارتور هم در فیلم جوکر از این قاعده مستثنی نیست. اما او بنا به سبقه گذشته اش، خیلی چیز ها را در نداشتن یک آغوش محبت آمیز مقصر می داند. دست بر قضا اسلحه دستش می افتد و او هم شروع می کند به انتقام! کشتن در هر فرهنگ و اندیشه ای بد است اما گاهی باید کفش یکی را بپوشیم و راه برویم از زمین هایی که او راه رفته بعد موعظه و پیش داروری کنیم! این بدان معنا نیست که راه دیگری نبود! نه بود اما برای این کارکتر با این ویژگی ها شخصیتی نبود! بله خشونت بی پرده و کریه است و به کریه ترین شکل ممکن در فیلم جوکر تصویر شده است اما چه مسیری طی شد که آرتور بدانجا رسید. او که فقط داشت استند آپ کمدی اجرا میگرد! در یک گوشه تاریک! چرا شبکه های اجتماعی سوژه اش کردند؟ چرا موری اورا به برنامه دعوت کرد؟ ذات آن برنامه چه بود؟ چرا به تمسخر گرفتن یک فرد برای مان می تواند خنده دار باشد؟ یک نفر ظرفیتش را دارد با ما می خندد و تمام می شود. یک نفر ندارد! البته باز هم آرتور تلاش کرد به کسی آسیب نرساند، کف آسفالت خوابید و کتک خورد،کف قطار خوابید و کتک خورد. اصلا قرار بود خودش” را در برنامه موری هدف قرار دهد. شما را ارجاع می دهم به سکانسی که در خانه آماده می شود. در جایی با آهنگ می نشیند روی مبل، هفت تیر را می کند درون دهانش و به اصطلاح شلیک میکند. این یعنی هدف اصلی خودش است! اما می رود درون سالن و با سوالات موری روبه رو میشود! این جامعه است که دنبال داستان می گردد! از نظر خود او و از نظر همه ی ما  شلیک به خودش خواهد بود. فیلم جوکر هم همین را می خواهد! اما وقتی با جمع روبرو می شود می بیند جامعه داستان می خواهد! جامعه روایت می خواهد! اوست که تبدیل شده است به یک نماد! موری خودش بدان دامن می زند! از او می پرسد فکر می کنی تو رهبر یک جنبشی؟یعنی سناریو را برایش می سازند. ما نیز در بسیاری از برهه ها همین کار را با اطرافیان مان میکنیم!

یادم هست در دوران دبیرستان دوستی داشتیم به اسم اکبر. یک روز این بنده خدا چون باران می امد یقه کاپشنش را داده بود بالا . تا آمد داخل کلاس، یکی از بچه ها داد زد اکبر خلاف اومد! او ایستاد به همه نگاه کرد و یقه اش را باز بالاتر داد! ما از آن روز او را صدا کردیم اکبر خلاف! او هم همیشه کاپشنش همان شکل پوشید و ارام ارام وارد کارهای خلاف شد و تا جائیکه من یادم هست تبدیل به یکی از خلافکار های محل شد! عین واقعیت است این خاطره ! در جامعه شناسی به این موضوع لیبلینگ تئوری و یا تئوری برچسب میگویند که من با خون و پوستم ،ما به ازای خارجی آن را لمس کردم و از نزدیک دیدم. آرتور جایی که می بیند تبدیل به یک سبک شده است  قدرت می گیرد و از موری می پرسد: تو تا به حال بیرون از اینجا رفتی؟ چند ده ساله داری به همین شکل برنامه رو اجرا می کنی. می دونی اون بیرون چه خبره؟هیچ کسی حاضر نیست خودشو جای دیگیری بزاره، همه از رو هم رد میشن! هیچ کس به غیر خودش به کسی دیگه فکر نمیکنه ! تو بدی موری! تو منو آوردی اینجا که منو مسخره کنی! آن شلیک که قرار بود سقف دهان جوکر را بشکافد حالا در کمال تعجب ،موری را در  روبروی چشمان میلیون ها نفر هدف قرار داده است ! موری قاتل خودش شده است! موری سناریو را تغییر داده بود!

به عقیده من، میلیون ها جوکر پیرامون ما در حال زندگی کردن هستند. اصلا هر کدام از ما در درون خود یک جوکر داریم ولی اسلحه ما با هم متفاوت است. ظرفیت های ما با هم فرق دارد. مراقب ظرفیت های هم باشیم و بیشتر حواسمان به رفتار های روز مره مان باشد. رفتار هایی که شاید از دید گاه ما عادی باشد اما تحملش برای یک نفر که راهی شبیه ما نرفته است را به واکنشی متفاوت تر مجبور کند.

فیلم جوکر ساخته تاد فیلیپس، به عقیده من یکی از بهترین فیلم های ساخته شده جهان است که باید آن را دید و با تامل به آن نگریست. با همه ی زشتی هایش  و با همه خشونت های سطح اولش، گمان می کنم یک تراژدی است درباره  زوال انسانیت. درباره کسانیکه دوربرمان زندگی می کنند و ما حواسمان بهشان کمتر است ! درباره دیکتاتوری اکثریت. حواسمان به ظرفیت های هم باشد.

 


بیان رواییِ فیلم جوجو خرگوشه» در مرز میان یک بازسازی کنایه آمیز و شرح واقعه‌ای هولناک حرکت می‌کند. وقتی یک رویداد خشونت بار مثل جنگ به واقعه‌ای تاریخی تبدیل می‌شود، دامنه روایت‌های گوناگون از این فاجعه را به دام قضاوت‌های احساسی می‌کشاند. از این طریق این پدیده، به تدریج، رنگ و روی واقعیِ خود را از دست می‌دهد و به دام چیزی شبیه حکایت‌های پندآموز می‌افتد. استفاده از تکنیک بازسازی در روایتگریِ پدیده‌ای مثل جنگ ممکن است خطرِ خاطره سازی را به همراه داشته باشد. وقتی در جمع خانواده از خاطرات کودکی یاد می‌کنیم، به نوعی حسرت از دست دادن و یا خوشحالیِ گذشتن از زمانی به زمان دیگر را به روایتی قابل شنیدن تبدیل می‌کنیم. در این گونه روایت ها، قصه گو با آگاهیِ تمام از گذشته‌ای سخن می‌گوید که دیگر قابل دسترس نیست. حکایت‌های تمثیلی نمونه بارز این گونه روایت هاست که در پیوند با مفهوم پیچیده‌ای به نام تاریخ»، در لفافی پندآموز و اخلاقی ارائه می‌شوند و گستره روایت را به یک ایدئولوژی پنهان محدود می کنند. فیلم جوجو خرگوشه» با استفاده از تکنیک بازسازی، نژادپرستی دستگاهِ فکری هیتلر را به خاطره‌ای دور از دسترس تبدیل می‌کند و فرآیند قصه گویی را به دام خاطره سازی می‌کشاند.
فیلمنامه جوجو خرگوشه» به خوبی تماشاگر را با جوجو و داستان زندگی او همراه می‌کند و موقعیت های جذاب درام را در زمان نیاز ارائه می‌کند. نویسنده در حالی که به راحتی می‌توانست سکانس ابتدایی فیلم را از تعلیقی سینمایی لبریز کند و از انرژی تماشاگر برای تشخیص هیتلر واقعی» از هیتلر بازسازی شده شوخ کمال استفاده را ببرد، با انتخابی به موقع (که در جهت تاکید بر بازسازی عمل می کند)، تماشاگر را متوجه ذهن جوجو و آرزوی کودکانه و موقت او می‌کند. جوجو یک هیتلر خیالی دارد که با اشتیاق از او فرمان می‌گیرد. شخصیت های فرعی که جوجو خرگوشه را در پیشرفت پیرنگ کمک می‌دهند نیز حضوری به موقع و به اندازه دارند. در میان شخصیت های فرعی این دختر یهودی‌ست که هر چند در ابتدا به نوعی شخصیت مبارز و عامل ایجاد کشمکشِ پیش برنده داستان است، اما در واقع همراهِ پنهان و پیدای جوجو خرگوشه است و با حضورش، موضوع اصلی فیلم را شکل می‌دهد. به هر صورت با وجود اینکه فیلمنامه با انتخاب کودکی ده ساله به عنوان کانون احساسیِ روایت و رعایت قواعد سرگرمی ساز هالیوود، به فیلمی جذاب و تماشایی تبدیل می‌شود، اما آنچه فیلم جوجو خرگوشه» را در کنار سایر آثار مشابه متفاوت جلوه می دهد، موضوع آن است. موضوعی که یک پدیده شوم و ضد انسانی را مطرح می کند. حال نکته اینجاست که آیا می شود تفاوت ظاهریِ فیلم جوجو خرگوشه» و تاکید بر بازسازی هجوآمیز نژادپرستیِ هیتلر را به عنوان یک کنش ضد جنگ» پذیرفت؟
آیا می شود تفاوت ظاهریِ فیلم جوجو خرگوشه» و تاکید بر بازسازی هجوآمیز نژادپرستیِ هیتلر را به عنوان یک کنش ضد جنگ» پذیرفت؟
اگر امروزه هیتلر را به خاطر امیال نژادپرستانه اش ملامت می‌کنیم، تنها به دلیل وقوع جنگ و کشتار عظیم غیرنظامیان ِ بی گناه نیست بلکه احساس انسان دوستانه ما به دنبال جلوگیری از هر گونه تعصب و تکرار خون خواهی و جنگ طلبی‌ست. روح انسان امروز، به هیچ وجه نمی پذیرد که ناسیونالیسم افراطی و تفکرِ هیتلری دوباره زنده شود. برای انسان قرن بیست و یکمی، تعصب بر نژاد، ملیت و برتری عامل اصلی تکرار خواسته‌های هیتلر در شکلی دیگر است. بنابراین دامن زدن به بازسازی و در پی آن خاطره‌سازیِ واقعه‌ای مثل جنگ، در تضاد با برابری و عدالت خواهی انسان امروز است. چرا که وقتی هیتلر به یک امر تاریخی تبدیل شود، در روایت‌های مکرر از سرگذشت او، شاهد فراموشیِ پدیده نژادپرستی خواهیم بود. فیلم جوجو خرگوشه» با وجود تاکید بر اثرات مخرب جنگ، ناخواسته در جهت ارائه این فراموشی حرکت می‌کند. از طرفی باید پذیرفت که اگر در بازگویی قصه جنگی عظیم، نیروهای نظامی یک کشور، به هر شکلی برتر از دیگری جلوه کنند، این خود یک ایدئولوژی نوین است. در حالی که امروزه هر گونه پروپاگاندای برتریِ نژادی در تفکر عدالت و برابری» محکوم است.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود سریال خارجی نقش هنر مطالب اینترنتی paintingart salonsity مصالح ساختمانی تهران ارزانترین فروشگاه اینترنتی بهترین کارها مرجع توانمندسازی معلمان در آموزش و تدریس ariyanadownload